زیر ایوان طلایت بخت با من یار شد
ماجرایم قیل و قال کوچه و بازار شد
هرکسی عمّان نخواهد شد مگر در خانهات
در حرم بودم دلم گنجینهی اسرار شد
از گداها شهر ما یکباره خالی تر شد و
در حرم کم کم گداهای شما بسیار شد
چون دلش می خواست راه گفتگویش وا شود
زائرت از عمد پای پنجره بیمار شد
پیش تو فرقی ندارد حال دارا با فقیر
هرکسی بار دعا آورد بارش بار شد
یک ضمانت کردی و صیّاد آهو را رهاند
چاقوی صیاد از آن تاریخ ضامن دار شد...
محسن ناصحی